موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کجایی...؟

این طرف

یک کودک کنار جسم نیمه جان مادر نشسته

نگاهش گنگ است به آن همه سیم های فلزی که به مادر بسته اند

کمی آن طرف تر

یک کودک دارد تلاش می کند یاد بگیر چطور با اسلحه ای که برای جثه ی نحیفش مثل یک هیولا است کار کند.

انگار چنگال هایش را برای خبه کردن هق هق بتیمی آماده کرده

ترویج خشونت میان کودکان اسرائیلی

این طرف

نوزادی جان داد...مظلومانه...ان قدر مظلومانه که هیچ وقت نتوانست بگوید:آبَ...هیچ وقت "تاتی تاتی" نکرد

با این کوچکی اش انگار آنطرف خوب از علی اصغر یاد گرفته بود...درسش را پس داد
...کوچکترین شهید غزه شد

کمی آن طرف تر...دارند یادش می دهند جان بگیرد...زجر بدهد و سنگ تر از فرعون،قتل عام کند

دارند یادش می دهند لبخند بسوزاند  و خون بکارد

این طرف...جان داد و مرد...در حسرت یک شب لالایی بدون پارازیت موشک...حالا در بهشت کنار دوستانش دارد می خندد...آرام

کمی آن طرف تر...دارد "خاخام"شدن را تمرین می کند...خاخامی به دور از ادب موسی...خاخام سامری

دارد یاد می گیرد چطور بتواند ادعای حقوق بشر کند و پشت آن حقوق بچه بشر هارا زیر چکمه های سیاهش لگد مال کند

این طرف...این است و یک دنیا تنهایی...صدای ضجه هایش ... کاش امشب یک فرشته از آسمان بیاید تا روی بال های او بخوابد...تا شاید عطر بال فرشته عشق مادرش را بیادش بیاورد...

کمی ان طرف تر دختر دارد تمرین عشق ورزی می کند...روی موشک ها...آن ها را برای که می فرستد؟؟؟

این طرف او اولین و اخرین لبخندش را به دنیا زد...انگار دنیا برایش آن قدر پست بوده حتی دلش نیامده نگاه از بهشت بکند و به دنیا نگاه کند...قنداقه ی سپیدش هنوز بوی زیتون می دهد

افسران - تصاویر دردناک از کودکان شهید غزه

بس نیست؟جهان دیگر ظرفیت ندارد...فعالیت اتشفشان ها می گوید جهان پر از ظلم شده...بس نیست؟؟؟تا کجا می خواهید پیش بروید؟تا ان جا که مسجد الاقصی را بگیرید و پرده از گنج سلیمان بردارید؟بس نیست تنگ نظری و حماقتتان؟

در آیین ساختگی تان خاخام ها یادتان دادند مثل وحوش به جان هم نوع بیفتید؟در تورات موسی گفت؟؟

نه...بخدا که شما از گوساله سامری هم بدترید.... بخدا که لاشخورها هم با طعمه اینگونه نمی کنند...

هنوز بشریت تکامل گفتن واژه ای در خورتان نیافته...

بمانید و بمیرید در جهالتتان...

که خدا شیطان را "قرین"تان قرارا داده...

مهربان حجازی ام!

این روز ها که شال عزای علی بر گردن نهادی...

ان روز ها یتیمان پدری چون "علی داشتند"

که دلگرم می کردشان...

بس است...بیا...برگرد نه به خاطر من سیه چهره...به حرمت سپیدی کودکی بیا که عشق را از دستخط علی اصغر مشق کرده...برگرد به حرمت گرد چادر مادرت...

اینجا هزار کودک آماده ی سربازی اند و هزار کودک سر داده اند...به من ننگر که بزرگ پر گناهم...به بزرگمردان معصوم بنگر که پر قنداقه شان تنها سلاحشان شده...

 


+ نوشته شـــده در سه شنبه 93 تیر 31ساعــت ساعت 3:17 صبح تــوسط زینـــــب زین الدین | نظر